به نام خدا
سلام
مردد بودم عنوانش رو چی بذارم؟
بذار چه زود دیر میشود؟
ناگهان زود دیر میشود؟
...
اما دیدم هیچ عنوانی بهتر از "ناگهان دیر میشود" نداشتن فرصت رو نمیرسونه.
فروردین امسال شاهد بودیم که تلویزیون خبر درگذشت عدهای از هنرمندان رو اعلام کرد. نمیدونم سه تا چهار تایی میشدند. طوری که وقتی میشنیدیم باورمان نمیشد.
اما شاید باز برایتان تعجب آور نباشد، اگر چندین در گذشت دیگر در نزدیکیتان رخ نداده باشد
تو همین ماه فروردین تنها تو مجتمع ما که فقط 120 خانواده زندگی میکنند، چهار تا پنج خانواده نزدیکان درجهی یکشون رو از دست دادن. اونم بدون فاصلهی زمانی قابل توجهی( از مادر و پدر گرفته تا خواهر و برادر).
و درست در شهرکی که چسبیده به مجتمع ما، نیز پرچمهای سیاهی رو افراشته دیدم و فهمیدم اون ور تر از کنار گوشمون باز یک داغ تازهای دیگه به خانوادهای وارد شده.
نمیدونم شما اگه با این هجمهی سایهی مرگ در اطرافتون مواجه بشید، تعجب میکنید یا ... .
ولی فکر میکنم این تراکم درگذشت ها در محدودهای کوچیک دست کم برای مردم اون محدوده پیامی از طرف خدا باشه که شاید قسمتی از اون پیام این باشه
ناگـــــــهان دیـــــــــــــــر میشـــــــود
به نام خدا
سلام
حالا میفهمم چرا این قدر مشکل دارم، چرا به هیچ جایی نرسیدم. و هزار تا چرای دیگه که تو زندگی چند سالیه برام پیش اومده.
حالا دارم میفهمم، چرا با اینکه این هدفم هدف خوبیه، حتی استخاره هم خوب اومده و هیچ مشکل واقعی توش دیده نمیشه، چرا باز هم بهش نمیرسم.
فهمیدم که برای رسیدن به جایی که الان هستم، نذر کرده بودم. اون هم نذری که صیغه اش رو خونده بودم. اما هنوز ادا نکردم نذرمو.
حالا یادم میاد که گفتند: اگه نذری بکنید و صیغه نذر رو هم بخونید، اون وقت واجبه که حتماً به همون چیزی که در نظر گرفتید عمل کنید و گرنه با مشکل روبرو میشید. و یادم میاد که من نذر کردم تا به اینجایی که الان هستم برسم و خدای مهربونم، منو که در نا امیدی کامل بودم به اینجا رسوند، اما فراموش کردم نذر رو عمل کنم. تنبلی کردم به نذرم عمل کنم.شیطان وسوسه کرد و من وسوسه شدم.
خدایا حالا اومدم. دوباره اومدم و میخوام به نذرهام عمل کنم. تا تو هم منو دریابیای ی ی ی ی ی خداااااااااااااااااااااااااااااااااااا
به نام خدا
سلام
قبل از هر چیز سالروز تاسیس جمهوری اسلامی رو به همتون تبریک میگم
و اما... چند روز پیش که باز از تنهایی خودم نالان بودم. گفتم ببینم حافظ بهم چی میگه و فال گرفتم
و این غزل بسیار جالب برام اومد
جالبترین ابیاتش ابیات 2 و 3 هستند که منو امیدوار کردن
چو باد، عزم سر کوی یار خواهم کرد نفس به بوی خوشش مشکبار خواهم کرد
بهرزه بی می و معشوق عمر میگزرد بطالتم بس، از امروز کار خواهم کرد
هر آبروی که اندوختم ز دانش و دین نثار خاک ره آن نگار خواهم کرد
چو شمع صبحدم، شد ز مهر او روشن که عمر در سر این کار و بار خواهم کرد
بیاد چشم تو خود را خراب خواهم ساخت بنای عهد قدیم استوار خواهم کرد
صبا کجاست که این جان، خون گرفته چو گل فدای نکهت گیسوی یار خواهم کرد
نفاق و زرق نبخشد صفای دل حافظ طریق رندی عشق اختیار خواهم کرد
به نام خدا
سلام
خب یکمی هم خاطرات دانشگاهی بد نیستد
دیگه دوباره باید شروع کنیم
فکر کنم سال اول دانشگاه بود. همین پیام نور رو میگم.نمیدونم کدوم ساختمون بودیم. فلاح پور؟ دانشگاه علامه پل مدیریت؟ یا پاسداران؟میبینید مرکز تهران چه قدر بدبخته. همش باید از این ور به اون ور کوچ کنه.تازه الانم که عدهای رو ته تهران فرستان. (بلوار کوهسار)
خوش به حال مرکز ری . اونا جاشون همیشه ثابته
بازم بگذریم
اون موقع ها بود که فکر کنم ساعت اول کلاس زبان تموم شده بود و من دوستم جناب علوی تو کلاس نشسته بودیم و گپ میزدیم. البته یه خانومی هم چند صندلی عقب تر نشسته بود.
داشتم با دوستم گپ میزدم و اون هم داشت چیزهایی میگفت. نمیدونم موضوع صحبتمون چی بود. اما انگار من جواب مناسبی برای حرفهای دوستم ندادم. که یه دفعه اون خانومی که عقب نشسته بود به دوستم گفت:" گیرندههاش خرابه". منظورش من بودم. از دستش عصبانی شده بودم و خون جلوی چشامو گرفته بود
سریع جواب دادم. اشتباه میکنی من گیرندههام خیلی هم سالمه ولی فیلترشون میکنم و هر وقت هر چیزی رو اراده کنم اونو میگیرم.
اون خانوم هم که دید من این قده حاضر جوابم جا خورد و از کلاس رفت بیرون. وقتی صحبتم با علوی تموم شد. تو حال هوای خودم بودم که دیدم این خانومه ماجرا رو داره برای دوستش تعریف میکنه. بعد اومد جلوی من وایستاد و گفت: "چقدر زود جواب منو دادید. چرا ؟ شوخی کردم و.... ."
من هم دیدم انگاری یه خانوم رو از خودم رنجونده بودم. گفتم:"عذر میخوام اگه با جوابم شما رو ناراحت کردم".
بنده خدا الان از شیمی زده شده و میخواد بره روانشناسی بخونه
به نام خدا
سلام
خدایا من بلد نیستم با کلاس مناجات کنم. اگه هم بعضی وقتا کردم، راحت نبودم. اما دوست دارم رمز آلود مناجات کنم.تا این مناجات رو حتی شیطون هم نفهمه.
خدایا یک سال دیگه گذشت و من باز نا امید ترم از سال پیش. خدایا کمک کن تا دیگه نا امید نباشم. خدایا نشون ها زیاده و تو داری میگی اینا ببین . منم میبینم و حالا مطمئنم شدم اشتباه نکردمو حالا باید به شعرم عمل کنم اما خدایا خودت بهتر میدونی اون اصل کاری رو هنوز موقعیتش رو ندارم.
نه که خجالت بکشمنه از هیچ کسی خجالت نمیکشم جز تو.اگه اشکالی نداره و من هنوز اونقدر رو سیاه نشدم(مخصوصاً با کاری که امشب کردم) تو موقعیت مناسبم رو جور کن. موقعیت که جور شد ... نمیدونم . .. . چرا .. اما سخته... باشه موقعیت که جور شد ... .
ممنونم خدایا ممنونم که گذاشتی این چیزا رو بگم اگه قرار نبود اینا برن تو وبلاگم حتماً اینا رو بلند میگفتم بدون رمز و رازی. چون الان تنهام و هیشکی خونه نیست.
اوه نه یادم رفت خدایا. شیطون هنوز هست. نباید اون بشنوه .
خدایا یکی هست که از شیطون خیلی بیشتر میدونه. و برخلاف شیطون خوبی منو میخواد. اون اگه بیاد یه چیزایی رو میفهمه. اما عیبی نداره اونم خیلی کم میدونه.
خدایا یه چیزی یادم رفت بگم
نکنه اشتباه کردم و ... اگه اشتباه کردم خودت بزن تو گوشم تا از توهم در بیام
چرا این دفعه این طوری شد؟ هم بچگونه و هم زنونه.