به نام خدا

 

الهی؛ این سراپا تقصیر بی سر و پا، درب درگاه تو را می‌زند و تا جواب نگیرد نمی‌رود.

 

الهی گر چه نمازم کلاغ پری بیش نیست، اما تو به کرامتت تا عرش پر پروازش ده و گرچه سجده‌هایم به نوک زدن مرغان به زمین ماند، اما تو به قداست زمین، اینها را بپذیر.

 

الهی این افکار پلید و توهمات در عباداتم را از من بگیر و جلوه‌ی جمال خود را به من بنما تا شاید حرکتی پس از این رخوت و زوجیتی پس این تجرد حاصل شود.

 

الهی در امتحان استاد، بیست شدن چه سود؛ اگر از امتحان تو مردود شوم. نمی‌دانم شاید امتحان استاد را باید قبول شد تا تو در امتحانت ارفاقم نمایی.

 

الهی دیگر توان ندارم که شب را تا صبح به انتظار معشوق، ناله‌ در سکوت کنم و بغض در گلو نگه داشته، نترکانم.  میدانم تو اولین و آخرین معشوق هستی. لیک، جلوه‌ی جمال تو نیز برای خود صفائی دارد

.

بار الها، نمی‌دانم آیا این همه شب و این روزهای‌طولانی که یاد او در دل پرواندم، ذره‌ای تلنگر به او زده باشد. نکند او این همه روز و این شبهای طولانی، مرا در ذهن پرورانده و امید به خواستن من بسته و کمتر از ذره ای تلنگری احساس نکرده باشم؟

 

 که در این صورت وای بر من نا لایق که فکر لقای به تو را نزدیک دیدم. اما بی خبر بودم از اینکه حتی لایق جلوه‌ی جمال تو نیستم.

وای بر من... وای بر من... وای بر من... .


دسته ها : مناجات
دوشنبه بیست و ششم 11 1388
X